جدول جو
جدول جو

معنی بد آموختن - جستجوی لغت در جدول جو

بد آموختن(مُ ءَ لَ)
بد و زشت تعلیم دادن:
بپروردشان از ره بدخویی
بیاموختشان کژّی و جادویی...
ندانست خود جز بد آموختن
جز از کشتن و غارت و سوختن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
بد آموختن
بد تعلیم دادن
تصویری از بد آموختن
تصویر بد آموختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ وَ دَ)
نوشتن یاد دادن. نوشتن آموختن. اکتاب، کتابت آموختن
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
آنکه بد تعلیم شده.
- بدآموخته شدن، تعلیم بد و زشت شدن. بد عادت شدن.
- بدآموخته کردن، تعلیم بد و زشت کردن بد عادت کردن و رجوع به بدآموختن شود، نمدپاره ای که بر پشت ستور پشت ریش بندند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ کَ / کِ دَ)
آموختن. آموزاندن. یاد دادن. تعلیم. (دهار) :
مرا باید بچشم آتش برافروخت
به آتش سوختن باید درآموخت.
نظامی.
ستون سرو را رفتن درآموخت
چو غنچه تیز شد چون گل برافروخت.
نظامی.
خردمند ازو دیده بردوختی
یکی حرف در وی نیاموختی.
سعدی.
رجوع به درآموزاندن و آموختن شود، آموختن. آموزیدن. فراگرفتن. یاد گرفتن. تعلم:
سوی عالم آمد رخ افروخته
همه علم عالم درآموخته.
نظامی.
چه باید چشم دل را تخته بر دوخت
چو نجاری که لوح از زن درآموخت.
نظامی.
گر از من کوکبی شمعی برافروخت
کس از من آفتابی درنیاموخت.
نظامی.
چو خسروتختۀ حکمت درآموخت
به آزادی جهان را تخته بردوخت.
نظامی.
رجوع به آموختن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از درآموختن
تصویر درآموختن
تعلیم، یاد دادن
فرهنگ لغت هوشیار